نویسندگان

*************

هیتلر
موسلینی
استالین
ناپلئون
همه احمق بودند !
.
کدام مرد عاقلی ،
بجای بافتن موی معشوقه اش ،
عمرش را صرف جنگ میکند ..
ﺑﻴﺎ ﺩﺭ ﻻﺑﻼﻱ ﻭﺭﻗﻪ ﻫﺎﻱ ﺍﻳﻦ ﻛﺘﺎﺏ ..
ﻫﻤﺪﻳﮕﺮ ﺭﺍ ﺑﺒﻮﺳﻴﻢ
ﻧﮕﺮﺍﻥِ ﺁﺑﺮﻭ ﻫﻢ ﻧﺒﺎﺵ؛
ﺍﻳﻨﺠﺎ:
ﻫﻴﭻ ﻛﺲ
ﻛﺘﺎﺏ
ﻧﻤﻲ ﺧﻮﺍﻧﺪ ..
.
•شاملو•

************
اثر انگشت ما، از قلب هائی که لمسشان کرده ایم هیچوقت پاک نمی شود.

چارلز یوکوفسکی
**************

انوشه 
کاش می شد لحظه ای پرواز کرد
حرفهای تازه را آغاز کرد
کاش می شد خالی از تشویش بود
برگ سبزی تحفه ی درویش بود
کاش تا دل می گرفت و می شکست
عشق می آمد کنارش می نشست 
کاش با هر دل , دلی پیوند داشت 
هر نگاهی یک سبد لبخند داشت
کاش لبخندها پایان نداشت 
سفره ها تشویش آب ونان نداشت
کاش می شد ناز را دزدید و برد
بوسه رابا غنچه هایش چید و برد
کاش دیواری میان ما نبود 
بلکه می شد آن طرف تر را سرود
کاش من هم یک قناری می شدم
درتب آواز جاری می شدم
آی مردم من غریبستانی ام 
امتداد لحظه ای بارانیم 
شهر من آن سو تر از پروازهاست
در حریم آبی افسانه هاست
شهر من بوی تغزل می دهد
هرکه می آید به او گل می دهد
دشتهای سبز , وسعتهای ناب
نسترن , نسرین , شقایق , آفتاب
باز این اطراف حالم را گرفت
لحظه ی پرواز بالم را گرفت
می روم آن سو تو را پیدا کنم 

در دل آینه جایی باز کنم . 

*************

 برای خوشبخت شدن با یک مرد
کافی ست او را باور کنی ،
حتی اگر دوستش نداشته باشی ..
و برای خوشبخت شدن با یک زن
کافی ست او را دوست داشته باشی ..
حتی اگر باورش نداشته باشی !

#پائولو_کوئیلو


*********************
من امیدم را در یاس یافتم
مهتابم را در شب
عشقم را در سال بد یافتم
و هنگامی که داشتم خاکستر می شدم
گر گرفتم

زندگی با من کینه داشت
من به زندگی لبخند زدم
خاک با من دشمن بود
من بر خاک خفتم
چرا که زندگی سیاهی نیست
چرا که خاک خوب است .

#احمد_شاملو

***********************
دلم براي باغچه ميسوزد
کسي به فکر گلها نيست
کسي به فکرماهيها نيست
کسي نميخواهد
باور کند که باغچه دارد ميميرد
که قلب باغچه در زير آفتاب ورم کرده است
که ذهن باغچه دارد آرام آرام
از خاطرات سبز تهي مي شود
و حس باغچه انگار
چيزي مجردست که در انزواي باغچه پوسيده ست.
حياط خانه ي  ما تنهاست
حياط خانه ي  ما
در انتظار بارش يک ابر ناشناس
خميازه ميکشد
و حوض خانه ي ما خاليست
ستاره هاي کوچک بي تجربه
از ارتفاع درختان به خاک ميافتند
 و از ميان پنجره هاي   پريده رنگ خانه ي ماهي ها
شب ها صداي سرفه ميآيد
حياط خانه ي ما تنهاست .
 پدر ميگويد:
" از من گذشته ست
از من گذشته ست
من بار خودم را بردم
و کار خودم را کردم "
و در اتاقش ، از صبح تا غروب ،
يا شاهنامه ميخواند
يا ناسخ التواريخ
پدر به مادر ميگويد:
" لعنت به هرچي ماهي و هرچه مرغ
وقتي که من بميرم ديگر
 چه فرق ميکند که  باغچه باشد
يا باچه نباشد
براي من حقوق تقاعد کافيست."

 مادر تمام زندگيش
سجاده ايست گسترده
در آستان وحشت دوزخ
مادر هميشه در ته هر چيزي
دنبال جاي پاي معصيتي  ميگردد
و فکر ميکند که باغچه را کفر يک گياه
آلوده کرده است .
مادر تمام روز دعا ميخواند
مادر گناهکار طبيعيست
و فوت ميکند به تمام گلها
و فوت ميکند به تمام ماهيها
و فوت ميکند به خودش
مادر در انتظار ظهور است
و بخششي که نازل خواهد شد .

برادرم به باغچه ميگويد قبرستان
برادرم به اغتشاش علفها ميخندد
  و از جنازه هاي ماهيها
که زير پوست بيمار آب
 به ذره هاي فاسد تبديل ميشوند
شماره بر ميدارد
برادرم به فلسفه معتاد است
برادرم شفاي باغچه را
در انهدام باغچه ميداند.
او مست ميکند
و مشت ميزند به در و ديوار
و سعي ميکند که بگويد
بسيار دردمند  و خسته و مأيوس است
او نااميديش را هم
مثل شناسنامه و تقويم و دستمال و فندک و خودکارش
همراه خود به کوچه و بازار ميبرد
و نااميديش
 آنقدر کوچک است که هر شب
در ازدحام ميکده گم ميشود .

و خواهرم دوست گلها بود
و حرفهاي ساده قلبش را
وقتي که مادر او را ميزد
به جمع مهربان و ساکت آنها ميبرد
و گاهگاه خانواده ي ماهيها را
به آفتاب و شيريني مهمان ميکرد...
او خانه اش در آنسوي شهر است
او در ميان خانه ي مصنوعيش
و در پناه عشق همسر مصنوعيش
و زير شاخه هاي درختان سيب مصنوعي
آوازهاي مصنوعي ميخواند
و بچه هاي طبيعي ميزايد
او
هر وقت که به ديدن ما ميآيد
و گوشه هاي  دامنش از فقر باغچه آلوده ميشود
حمام ادکلن ميگيرد
او
هر وقت که به ديدن ما ميآيد
آبستن است.

حياط خانه ي ما  تنهاست
حياط خانه ي ما  تنهاست
تمام روز
از پشت در صداي تکه تکه شدن  ميآيد
و منفجر شدن
همسايه هاي ما همه در خاک باغچه هاشان  بجاي گل
خمپاره و مسلسل ميکارند
همسايه هاي ما همه بر روي حوضهاي کاشيشان
  سرپوش ميگذارند
 و حوضهاي کاشي
بي آنکه  خود بخواهند
انبارهاي مخفي باروتند
و بچه هاي  کوچه ي ما کيفهاي مدرسه شان را
از بمبهاي کوچک پر کردهاند .
حياط  خانه ي ما گيج است.

من از زماني که قلب خود را گم کرده است ميترسم
من از تصوير بيهودگي اين همه دست
و از تجسم بيگانگي اين همه صورت ميترسم
من مثل دانش آموزي
که درس هندسه اش را
ديوانه وار دوست مي دارد تنها هستم
و فکر ميکنم...
و فکر ميکنم...
و فکر ميکنم...
و قلب باغچه در زير آفتاب ورم کرده است
و ذهن باغچه دارد آرام آرام
از خاطرات سبز تهي ميشود

#فروغ_فرخزاد

*********************
در خانه اى كه آدم ها يكديگر را دوست ندارند
بچه ها قد مى كشند
اما "بزرگ" نمى شوند ...

 #آنا_گاوالدا
************************
برای من کمی از دست هایت را بفرست
حالم بد است
دیوارها
تعادل شان را
از دست داده اند

همیشه فرصت افتادن هست
همیشه فرصت در خاک غلت زدن
همیشه فرصت در جوی پر لجن دراز شدن
همیشه فرصت مردن
همیشه فرصت کمی از دست های تو اما برای من
چقدر کم است . . .

حافظ_موسوی
══════ ೋღ❤️ღೋ═════
آدم رفته رفته بیش از حد صبور میشود
آگاهانه و تعمدا صبور میشود؛
این مصیبت است.

#کارلوس_فوئنتس
═══════ ೋღ❤️ღೋ════

مهم نیست تا کجا فرار کنی.
فاصله هیچ چیز را حل نمی‌کند.

وقتی توفان تمام شد یادت نمی‌آید چگونه از آن گذشتی٬ چطور جان به در بردی.
حتی در حقیقت مطمئن نیستی توفان واقعاً تمام شده باشد.

اما یک چیز مسلم است.
وقتی از توفان بیرون آمدی
دیگر
آنی نیستی که قدم به درون توفان گذاشت . . . !


  #هاروکی_موراکامی 

********************************
هرانکس که میخواهد پرواز کردن بیاموزد ابتدا باید ایستادن وراه رفتن و دویدنو صعود کردن را یاد بگیرد هیچ کس پرواز کردن را با پروازکردن نمی آموزد .     فردیش نیچه

************************

احمد شاملو 

آن خدایی که به قلبم غم داد....
خود او باران داد....
زندگی با عطش ثانیه ها میگذرد...
میشود ثانیه را جریان داد....
من خدا را دارم...
آن خدایی که به هنگام غمم میگرید...
و به هنگام خوشی های دلم میخندد...
شعر من باز پر از صحبت بی قافیه گیست...
من خدا را دارم... اوست هر قافیه و وزن و صدا
اوست جاری به دل ثانیه ها
همه بارانها، همه جریانها،همه تاب و تب دل،تپش ثانیه
 ها..
پر از صحبت اوست
با دلم میخوانم...:
.... من خدا را دارم 

*******************************************






*****************************************
وﺍﯼ ﺍﺯ ﺯﻥ ﻋﺎﺷﻖ!
ﺣﺘﯽ ﮔﻨﺎﻫﺎﻥ ﻭ ﺯﺷﺘﯽ‌ﻫﺎﯼ ﻣﻌﺸﻮﻗﺶ ﺭﺍ ﻫﻢ  می پرستد!

ﺩﺭ ﺁﻥ ﺣﺪﯼ ﮐﻪ
ﺧﻮﺩِ ﻣﺮﺩ ﻫﻢ ﻧﻤﯽ‌ﺗﻮﺍﻧﺪ
ﺟﻨﺎﯾﺎﺗﺶ ﺭﺍ
آن‌طور ﮐﻪ ﺯﻧﯽ ﻋﺎﺷﻖ
ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺗﺒﺮﺋﻪ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ؛
ﺗﺒﺮﺋﻪ ﮐﻨﺪ...

ﻓﺌﻮﺩﻭر_ﺩﺍﺳﺘﺎﯾﻮفسکی
********************

ژان_پل_سارتر

. در عصر یخبندان بسیاری از حیوانات یخ زدند 
و مردند.
خارپشتها وخامت اوضاع را دریافتند.
** تصمیم گرفتند دورهم جمع شوند 
و بدین ترتیب همدیگر را حفظ کنند.‌
وقتی نزدیکتر بودند گرمتر می شدند
ولی خارهایشان یکدیگر را زخمی می کرد
به همین خاطر تصمیم گرفتند ازهم دور شوند
 ولی از سرما یخ زده می مردند.

ازاین رو مجبور بودند برگزینند 
یا خارهای دوستان را تحمل کنند،
یا نسلشان از روی زمین بر کنده شود.

دریافتند که باز گردند و گردهم آیند.
آموختند که:
با زخم های کوچکی که از همزیستی
با کسی بسیار نزدیک بوجود می آید، 
زندگی کنند 
چون گرمای وجود دیگری مهمتر است.

و این چنین توانستند زنده بمانند.

٬٬بهترین رابطه این نیست که 
اشخاص بی عیب و نقص را گرد هم می آورد
بلکه آن است هر فرد بیاموزد
با معایب دیگران کنار آید 
و محاسن آنان را تحسین نماید.٬٬

٬٬وقتی تنهاييم دنبال دوست می گرديم
پيدايش كه كرديم دنبال عيب هايش می گرديم.
و وقتی كه از دستش داديم در تنهائی دنبال خاطراتش مي گرديم.٬٬

*****************************

متنی بسیار زیبا از نیما یوشیج :

ﮐﺎﺵ ﺗﺎ ﺩﻝ ﻣﯿﮕﺮﻓﺖ ﻭ ﻣﯿﺸﮑﺴﺖ
ﺩﻭﺳﺖ ﻣﯽ ﺁﻣﺪ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﻣﯽ ﻧﺸﺴﺖ !
ﮐﺎﺵ ﻣﯿﺸﺪ ﺭﻭﯼ ﻫﺮ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﮐﻤﺎﻥ
ﻣﯽ ﻧﻮﺷﺘﻢ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺑﻤﺎﻥ !!!
ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﻗﻠﺐ ﻫﺎ ﺁﺑﺎﺩ ﺑﻮﺩ
ﮐﯿﻨﻪ ﻭ ﻏﻢ ﻫﺎ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺑﺎﺩ ﺑﻮﺩ
ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﺩﻝ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖ
ﻧﻢ ﻧﻢ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻫﻢ ﺁﻏﻮﺷﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖ
ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﮐﺎﺵ ﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪگی
ﺗﺎ ﺷﻮﺩ ﺩﺭ ﭘﺸﺖ ﻗﺎﺏ ﺑﻨﺪﮔﯽ
ﮐﺎﺵ ﻣﯿﺸﺪ ﮐﺎﺵ ﻫﺎ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﺷﻮﻧﺪ
ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﻏﺼﻪ ﻫﺎ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺷﻮﻧﺪ
ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻏﻤﮕﯿﻦ ﻧﺒﻮﺩ
ﺭﺩ ﭘﺎﯼ ﮐﯿﻨﻪ ﻫﺎ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﻧﺒﻮد..

ﮐﺎﺵ ﻣﯿﺸﺪ ﺯﻧﺪﮔﯽ
ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺩﺍﺷﺖ . . .
ﻻﺍﻗﻞ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺭﺍ ﯾﮑﺒﺎﺭ ﺩﺍﺷﺖ . . .
ﺳﺎﻋﺘﻢ ﺑﺮﻋﮑﺲ
ﻣﯿﭽﺮﺧﯿﺪ ﻭ ﻣﻦ . . .
ﺑﺮﺗﻨﻢ ﻣﯿﺸﺪ ﮔﺸﺎﺩ ﺍﯾﻦ
ﭘﯿﺮﻫﻦ . . .
ﺁﻥ ﺩﺑﺴﺘﺎﻥ ، ﮐﻮﺩﮐﯽ ، ﺳﺮﻣﺸﻖ
ﺁﺏ . . .
ﭘﺎﯼ ﻣﺎﺩﺭ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺟﺎﯼ
ﺧﻮﺍﺏ . . .
ﺧﻮﺩ ﺑﺮﻭﻥ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ
ﺍﺯ ﺩﻟﻮﺍﭘﺴﯽ . . .
ﺩﻝ ﻧﻤﯿﺪﺍﺩﻡ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ
ﻫﺮ ﮐﺴﯽ . . .
ﻋﻤﺮ ﻫﺴﺘﯽ ، ﺧﻮﺏ ﻭ ﺑﺪ
ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻧﯿﺴﺖ . . .
ﺣﯿﻒ ﻫﺮﮔﺰﻗﺎﺑﻞ ﺗﮑﺮﺍﺭ نیست






















No comments:

Post a Comment