Thursday, June 16, 2016

 گزارش خبر گزاری پانا در مورد پوران موسوی

104151:کد خبر

سرويس : فرهنگي هنري
زمان مخابره : ۱۳۹۰/۵/۷ - ۱۱ : ۸
پیرامون مسایل زنان
داستان های اجتماعی پوران موسوی آماده انتشارند
خبرگزاری پانا: پوران موسوی از آماده چاپ بودن سه مجموعه داستان خود درباره مسایل اجتماعی زنان با عناوین «شنبه بی خداحافظی»، «بوی شبدرهای سوخته» و «همیشه ستاره ها هستند و تونیستی» خبر داد.


پوران موسوی –شاعر و نویسنده- به خبرنگار فرهنگی پانا گفت: «دوباره آشتی» عنوان کتابی با شخصیت های فانتزی است برای گروه سنی «ب» و «ج» نوشته شده این کتاب با تصویرگری «ستاره تراب زاده» در 18 صفحه توسط نشر «به آوران» به بازار کتاب عرضه می شود. 
موسوی افزود: «بی بی گل انار2» نیز عنوان کتاب دیگری است برای گروه سنی «ب» که تا پایان تابستان به بازار کتاب می آید؛ این کتاب داستانی درباره شب یلدا و آیین های سنتی آن را برای کودکان روایت می کند.
وی اظهار داشت: البته سه مجموعه داستان با عناوین «شنبه بی خداحافظی»، «بوی شبدرهای سوخته» و «همیشه ستاره ها هستند و تونیستی» آماده انتشار دارم؛ داستان های این سه مجموعه در فضایی رئال مسایل اجتماعی و زندگی خانوادگی زنان را به تصویر می کشد.
این نویسنده و شاعر یادآور شد: «من عصاره درد لیلی ام» عنوان آخری مجموعه شعری است که از من توسط انتشارات نخستین منتشر شد؛ این مجموعه سروده های سپید من درباره مضامین عاطفی و عرفانی را شامل می شود.


انتهاي خبر سرويس فرهنگي هنري / خبرگزاري پانا / کد خبر 104151

11 comments:

  1. سرزمینم
    درغبار و آتش و
    خون و فلاکت است
    ولی درختان ش
    هر روز آواز می خوانند
    و کوه هایش
    محکم و استوار پایکوبی می کنند
    و موج های دریاهایش،
    مهربانی را به صخره ها می آموزند
    پرندگانش
    پیام عشق را به گوش جهان می رسانند
    از گلوگاه سرزمین من
    قناری ها سبز می رویند..
    پروانه های عاشق
    در قفس طلایی
    نرد عشق می بیزند
    قداست سرزمین من
    دویست ساله شد
    پوران موسوی 1218

    ReplyDelete
  2. باران
    همه حرفهای من است
    بغض هایی که جمع شده
    در گلوی خشک آسمان
    منتظر باریدن است
    هر قطره باران
    خاطره تواست

    ReplyDelete
  3. من تو را آنچنان می خواهم که به جانم سنجاق شوی وعشقمان از دیوارها هم بگذرد و مزرهای جغرافیای جهان را، در نورد.من اینجور دوست داشتن ها را می خواهم.
    از داستان در دست تالیف : پنجره ای رو به خدا "

    ReplyDelete
  4. حجم دلتنگی هایم
    در خمیازه های کشدار
    هرُم روزمرگی
    اشک می ریزند.
    کاری از دست دلم بر نمی آید

    ReplyDelete

  5. چقدر سخت است نزدیک من باشی و من حتی نتوانم تو را ببینم پس این دنیا به
    چه درد می خورد . یا دنیا نباشد یا من نباشم که تو در نزدیکی من از من دور باشی .

    از رمان بلند " پنجره ای رو به خدا" در دست تالیف.

    ReplyDelete

  6. من یک زنم ...
    عاشقت می شوم
    عشق می ورزم
    احساسم را
    برای نگاه مهربانت نثار می کنم
    برای یک لبخندت جان می دهم
    در عشقت غرق می شوم
    پا به پایت زندگی می کنم
    با نفس هایت نفس می کشم
    تو پنبه های سرم را می بافی
    من پنبه های سرت را شانه می زنم
    تا آخرین لحظات غروب
    جام چشمانت را
    پر می کنم از شراب مهر و وفا
    ******
    من مادرم
    در آغوشم
    لالایی عشق می خوانم
    بی خوابی می کشم
    تا تو آرام بخوابی
    برای سلامتی و‌شادیت
    خودم را از یاد می برم
    جان فدا می کنم
    ....******
    من یک زنم
    بگذارید زندگی کنم
    زندگی ببخشم
    شاد باشم
    شادی ببخشم
    مرا ازار ندهید
    مرا تحقیر نکنید
    مرا بازیچه هوس های خود نکنید
    پر و بالم را نچینید
    اشگم را در نیاورید
    مرا وسیله جهالت و
    سیاست های زمانه نکنید
    مرا سنگسار نکنید
    مرا به بند نکشید
    به صورتم اسید نپاشید
    من و‌تو
    دو بال زندگی هستیم
    بالم را نشکنید
    روحم را زخمی نکنید
    زندگی ام را جهنم‌نکنید
    بگذارید زندگی کنم
    عقل و شعور دارم
    در محضر خداوند
    با تو برابرم
    زیباترین و
    شگفت انگیزترین خلقت خداوندم
    من یک زنم
    زنده ام
    عروسک نیستم
    ***
    می خواهم زن بمانم ...

    ReplyDelete
  7. سر قرار رسیدم
    منتطرم بودی
    با چشمان دریده انتظار
    دو به دو
    رو به رو
    گره در انگشتان
    قهو هایی تلخ و داغ
    آرزوهایی شیرین و ملس
    عشقی بی تاب و بی قرار
    وعده هایی آشنا و مکرر
    قول هایی بی ثبات
    گریه هایی بی امان
    قهوه هایی سرد و مات
    برخاستم
    پول قهوه را دادم
    از خیالم....
    بیرون آمدم....

    از مجموعه شعر . در خلوت زلال عشق

    ReplyDelete
  8. گاهی صبح
    فراموش می کردم بیدار شوم
    يادم مي رفت زندگي كنم
    لبخند خورشيد را نمی دیدم
    يادم مي رفت زنده ام ...
    دیوارها مرا در بغل می فشردند
    و من
    شك مي کردم به بودنم ...
    و امروز
    که نگاه تو بر من تابید
    سر از خاک بر آوردم
    .جوانه زدم ...
    پاراگرافی از رمان بلند " پنجره ای رو به خدا"
    در دست تالیف .پوران موسوی 1218

    ReplyDelete
  9. This comment has been removed by the author.

    ReplyDelete
  10. تو
    در تقدیرِ من ،
    پازل بهم ریخته ای بودی
    که هیچ وقت
    نتوانستم تمامت کنم..

    ReplyDelete

  11. سرزمینم
    درغبار و آتش و
    خون و فلاکت است
    ولی درختان ش
    هر روز آواز می خوانند
    و کوه هایش
    محکم و استوار پایکوبی می کنند
    و موج های دریاهایش،
    مهربانی را به صخره ها می آموزند
    پرندگانش
    پیام عشق را به گوش جهان می رسانند
    از گلوگاه سرزمین من
    قناری ها سبز می رویند..
    پروانه های عاشق
    در قفس طلایی
    نرد عشق می بیزند
    قداست سرزمین من
    دویست ساله شد

    ReplyDelete